بیخرد آگه ز حَدِ شوکت خورشید نیست
روز، همان شب، بِنِگَر نور و فروغ آنِ کیست
پهنهی آفاق پر از تابش انوار اوست
دور شب و روز همه طاعت گفتار اوست
روزی اگر باطن هر ذره به جان بنگری
جز کشش عاشق و معشوق در آن ننگری
ای دل مشتاق چنان باطن آن ذرّه باش
در کش و قوسی به ره یار فراغرّه باش
بوسهی شب بر رخ روز است به وقت سحر
زنده به عشق است و نمیرد شب و روز ای بشر
#یزدان_مشایخی
۱۹آذر۱۳۹۸