وبلاگ رسمی یزدان مشایخی

ولاگ در حال به روز رسانی می باشد

وبلاگ رسمی یزدان مشایخی

ولاگ در حال به روز رسانی می باشد

 

ای فراغت سوز من، ای نیم من
ای خیالت غده‌ی خوش‌خیم من

در ولنتاین این سپندارمٙذِّگان
نا‌تماشا کردنت شد بیم من

#یزدان_مشایخی 96

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۱
یزدان مشایخی

 

بازآ که در رگ من، یادت نفس بریده
این نبض بی‌تو بودن، در من قفس تنیده

سنگینیِ دقایق، از لحظه‌ی جدایی
درگاهِ پلک ساعت، باز است تا بیایی

آشفته بود از اول، ایوان فکر امید
هم‌دستیِ سیاهی، آن خانهِ‌زاد تردید

چون ساحلی که می‌زد، بوسه به آن بیابان
هم‌رنگ شد به پایت، عِطر تن خیابان

سرمستیِ من و گل از نغمه‌ی نوایت
پیوند می‌خورم من، با پیچشِ صدایت

آشفتگی رها کن، ای رقص باد در نور
پژواک خواهشم باش، چون پنجه‌ای به تنبور

#یزدان_مشایخی ۹۵

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۸
یزدان مشایخی

 

فاتح قله‌ات شدم آخر، اما چه سود؟!

وفای به آتشفشان، آغاز نابودیست…

#یزدان_مشایخی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۳
یزدان مشایخی

خدایا از دلوم تا قلب یاروم راه دوره
خدایا ای دلوم در انتظارش ناصبوره

سر ناسازگاری با موی چون بید مجنون
قرار دلربایی کرده با موی پریشون

چه میشد دست مو حلقه بشه بر گردن یار
به روی چون گلش بوسه زنوم آخر مو این بار

نمی تونوم که دل بر داروم از اُن روی ماهش
که گمره کِرده یک عالم به روی و خط و خالش

نمیدونوم چرا از دیده اُم اشکوم سرازیر
که ترسوم دوری اون نازنین مو رو کنه پیر

 

#یزدان_مشایخی 1394/2/5

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۱۹
یزدان مشایخی

 

تو ای خاتون رویاهام، تویی تعبیر خواب من
منِ تن تشنه رو دریاب، ببار بر خشکیِ این تن

اگر چه حس فریادم، ولی جنس صدام خستس
میون این قفس گیرم، دَرای این قفس بَستَس

سکوت سرد پاییزی، دَس از من بر نمی‌داره
تو هم حس منو داری؟ اگه داری بگو آره

قلم، فکر تو و کاغذ، به حس شعر درگیرم
تویی تو بهترین تقدیر، نباشی سخت می‌میرم

سراپا حس آوازم، گَلوم خورجین احساسه
تنم با تو غریبه نیست، تو رو یک عُمرِ می‌شناسه

عزیز هم نفس با من، به فصل آشتی برگرد
رٙهام کن تو ازین تردید، ازین مرگ بدون درد

ترانه‌سرا: #یزدان_مشایخی 94/2/1

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۲:۲۷
یزدان مشایخی

 

ای که به بوی تو گرفتار من
ای که به شب‌ها همه بیدار من

چون‌که بگفتم که رخت کن پدید
روی چو ماهت مژه بر هم کشید ؟

ای صنما خون جگرم ساختی
مانده و درمانده ترم ساختی

تشنه‌ی دیدار تو ام ای صنم
مِهر تو شد حلقه بر این گردنم

روی چو ماهت ز رُخم بر مَتاب
همچو قمر بر رخم از نو بتاب

طرّه‌ی گیسوی پریشان تو
دست من اندر همه دامان تو

جز به رهت نیست در این سَر رهی
بیخود و از خود شده زین آگهی

تا که نوای تو به این دل رسید
نغمه‌ی هر ساز دگر پر کشید

رهزن این غافله‌ی دل شدی
خاتمه‌ی نغمه‌ی سائل شدی

چاره‌ی درمان دلم هم ز روست
تا که مرا روی تو ام آرزوست

تا که توانم به رخت رو کنم
دست ظریفت بده تا بو کنم

لمس سر انگشت تو ای مهجبین
کردم و شعرم شده چون انگبین

صورت نادیده‌ی تو شاعرم
کرده و در سینه‌ی تو عاطرم

تَر بنما کام خود از بهر ما
پُر بنما جام خود از بهر ما

دختِ غزلواره‌ی شهر شراب
ساقی آن باده‌ی عهد شباب

عاقبت نامدنت نیک باد
لحظه‌ی دیدار تو نزدیک باد

یزدان مشایخی هشتم دی‌ماه 1393

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۳ ، ۰۱:۲۱
یزدان مشایخی